جدول جو
جدول جو

معنی کج چشم - جستجوی لغت در جدول جو

کج چشم
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
تصویری از کج چشم
تصویر کج چشم
فرهنگ فارسی عمید
کج چشم
(کَ چَ / چِ)
کج بین. لوچ. احول. کاج. (ناظم الاطباء) : اقبل، کج چشم چندانکه گویی بسوی بینی خود نگاه می کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپ چشم
تصویر چپ چشم
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک چشم
تصویر یک چشم
ویژگی کسی که یک چشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد، کنایه از ظاهربین و کوتاه نظر، کنایه از منافق
فرهنگ فارسی عمید
(کَ چَ /چِ)
به معنی کژبین است. (آنندراج). لوچ. کاج. احول. (ناظم الاطباء). رجوع به کژبین و لوچ و احول شود
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
برابر و مقابل و رقیب. (آنندراج) : آزادخان از فرقۀ غلزه ای و هم چشم با فرقۀ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ چَ / چِ)
سفیدی کوچک که بر سیاهی پیدا آید. (غیاث). داغی که در سیاهی چشم گل کند. (آنندراج). گل دیده. (مجموعه مترادفات ص 301)
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ)
کندبصر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندبصر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ سَ)
نام محلی به چهاردانگه در هزار جریب مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 125 بخش انگلیسی و ص 167 ترجمه آن.)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
کج اندیشه. که فهم و دریافت او ناراست و غلط باشد. که به خطا چیزی را دریافت کرده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل تیزفهم. مقابل فهیم:
سرّ دهنش هیچ نگفتیم به زاهد
با زاهد کج فهم معما نتوان گفت.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَقَ لَ)
که قلم کج دارد. که قلم بر استقامت و راستی ندارد. که بر غیر استقامت قلم راند:
مژگان تو از کج قلمی دست ندارد
هر چند ز خط حسن تو در پای حساب است.
صائب (از آنندراج).
رهزن ازراه محال است نهد پای به راه
طینت کج قلمان راست به مسطر نشود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ چَ / چِ)
قی و آب خشک چشم. ریم چشم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کور. (ناظم الاطباء). آنکه چشم ندارد.
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
حالت کج چشم. کج بینی. لوچی. احولی. (ناظم الاطباء). دوبینی
لغت نامه دهخدا
انسان یاحیوانی که بیش ازیکچشم اونیروی بینایی نداشته باشد که یکچشم اوبیند واحدالعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قی چشم
تصویر قی چشم
آژیخ کیخ سلیک (گویش مازندرانی) کنه (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
مردی که بزنان نامحرم بنظر شهوت نگرد، کسی که چشمش شوم باشد آنکه بدیگران چشم زخم زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طل چشم
تصویر طل چشم
مردمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
اشک سرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاژ چشم
تصویر کاژ چشم
احول دوبین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بینایی چشمش اندک باشد کند چشم: نازک رقمان دست ندارند ز صنعت گر ذوق تماشا نبود کند بصر را. (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
نابینا کور اعمی. یا کور چشم حریر. (بقلب اضافه)، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
((بِ چَ))
اشک، سرشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
((~. چَ))
رقیب
فرهنگ فارسی معین
اعمی، کور، نابینا
متضاد: بینا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حریف، رقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیره چشم بی حیا
فرهنگ گویش مازندرانی
دید کافی
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم زاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم درشت، چشم برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم درشت
فرهنگ گویش مازندرانی
کژدم
فرهنگ گویش مازندرانی